در این مقال، نظر بازدیدکنندگان عزیز از پایگاه اطلاع رسانی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را به خاطره دیدار چند نفر از سالکان طریق هدایت و مهدویت جلب می نماییم. به این امید که با الگوگیری از زندگی خوبان، روز به روز در مسیر هدایت و مهدویت ورود بیشتری پیدا کنیم.
۱٫ مقدس اردبیلى:
یکى از بزرگانى که در زمان غیبت کبرى خدمت حضرت مهدی علیه السلام رسیده، محقق اردبیلى است که در زهد و تقوى سرآمد روزگار بود. علامه مجلسى در بحارالانوار مى‏نویسد: جماعتى از علما از سید فاضل میر علّام (شاگرد مقدس اردبیلى) حکایت کرده‏اند که وى گفته شبى از شبها در صحن حضرت امیر گردش مى‏کردم. مقدار زیادى از شب گذشته بود که شخصى را دیدم که بسوى روضه مقدسه مى‏رود. وقتى نزدیکش شدم دیدم استاد فاضل و عالم و پرهیزکار ما مقدس اردبیلى است. خودم را از وى مخفى کردم تا اینکه به درب حرم آمد درب بسته بود امام به محض رسیدن او در باز شد. او داخل شد و من شنیدم که او با کسى نجوى مى‏کند. سپس درب باز شد و بیرون آمد و مجددا درب بسته گشت. من پشت سر او راه افتادم ولى او مرا نمى‏دید تا اینکه از شهر خارج شد و به طرف مسجد کوفه رفت و داخل مسجد شد و بسوى محرابى که امیرالمؤمنین در آن به شهادت رسیده رفت و مدت طولانى در آنجا توقف کرد. سپس برگشت و از مسجد خارج شد و رو به سوى نجف نهاد تا اینکه به نزدیک مسجد حنانه رسیدیم. در آنجا مرا سرفه گرفت و نتوانستم خوددارى کنم؛ لذا متوجه حضور من شد و گفت: میر علّام هستى؟ گفتم بلى. گفت: اینجا چه مى‏کنى؟ گفتم: از وقتى که شما داخل روضه مقدسه شدید تا به حال پشت سر شما بودم و شما را به صاحب این قبر قسم مى‏دهم که جریان کار امشب را از اول تا آخر برایم بگویید. گفت: مى‏گویم به شرط اینکه تا وقتى که من زنده هستم براى کسى نگویى. من هم قول دادم. او فرمود درباره بعضى از مسائل هر چه فکر کردم راه حلى‏ را نیافتم تا اینکه به روضه رفتم و درب به رویم باز شد و تضرع کردم و از قبر صداى شنیدم که فرمود: برو مسجد کوفه و از قائم ال محمد (عج) سؤالهایت را بپرس. من هم آمدم و پرسیدم و ایشان جوابم را داد و اینک دارم به منزل خویش بر مى‏گردم. (بحار، ج ۵۲، ص ۱۷۴؛ منتهى الامال، ج ۲، ص ۳۱۹)
۲٫ علامه حلى :
به نقل میرزا محمد تنکابنى در قصص العلماء، علّامه حلى شب جمعه براى زیارت مرقد مطهر حضرت حسین علیه‏السلام از شهر خارج شد و با قاطری به همراه تازیانه‏اى به راه افتاد. در میان راه مردى در لباس اعراب ظاهر گردید و با علامه هم صحبت شد. علامه دریافت که او مرد فاضلى است؛ لذا او را با مسائل غامضى امتحان کرد و دریافت که او حلّال مشکلات و معضلات است. سپس مسائلى را که براى او لاینحل مانده بود پرسید و آن عرب همه را پاسخ داد تا رسید به مسئله‏اى که بر خلاف نظر علامه فتوى داد. علامه گفت: «حدیثى بر این فتوى نداریم» عرب گفت: «حدیث آن را شیخ طوسى در تهذیب خود آورده است». علامه گفت: «من در تهذیب چنین حدیثى ندیده‏ام» مرد عرب گفت: «به نسخه تهذیبى که در خانه دارى رجوع کن فلان تعداد صفحه بشمار تا آن را پیدا کنى» علامه دید اینها اخبار غیبى است. با خود گفت نکند ایشان امام زمان (عج) باشد. در این حال لرزید، تازیانه از دستش افتاد و براى دانستن حقیقت امر پرسید : «آیا در زمان غیبت کبرى ممکن است کسى به خدمت امام عصر (عج) برسد» آن مرد تازیانه را برداشت و در دست علامه گذاشت و گفت: «چرا ممکن نیست در حالى که دست او در دست تو است» علامه خود را بر زمین انداخت که پاى حضرت را ببوسد و غش کرد وقتى به هوش آمد کسى را ندید، ناراحت شد. وقتی به خانه آمد تهذیب را همانگونه که امام فرموده بود ورق زد و حدیث را پیدا نمود و در حاشیه همان صفحه با خط خود نوشت این حدیث را مولایم امام زمان (عج) به من خبر داده است. فاضل تنکابنى از مولا صفر على او نیز از سید محمد ابن صاحب الریاض نقل کرده که وى آن نسخه را که در حاشیه‏اش خط علامه است دیده است. (قصص العلماء، ص ۳۵۹)
۳٫ احمد بن اسحقاق قمّى‏
شیخ صدوق از احمد بن اسحقاق قمّى روایت نموده که گفت : خدمت حضرت امام حسن عسکرى علیه‏السلام شرفیاب شدم تا درباره جانشین حضرتش سؤال کنم. حضرت ابتداء شروع به سخن فرمود که: « اى احمد خداوند متعال از روزى که آدم را آفرید تا روز قیامت، زمین را از وجودِ حجّت خود که گرفتارى‏ها را از اهل زمین برطرف کند و به وسیله او باران ببارد و مواهب زمین بیرون بیاید هیچ گاه خالى نگذارد » عرضه داشتم « یابن رسول اللّه جانشین شما کیست؟» حضرت برخاست و درون خانه رفت و سپس در حالى که کودک ۳ سه ساله که رخسارى همچون ماه شب چهارده داشت روى دوش گرفته بود برگشت و فرمود: « اى احمد، اگر پیش خدا و سفراى الهى قرب و منزلت نداشتى فرزندم را به تو نشان نمى‏دادم. این کودک، همنام پیغمبر (ص) است که زمین را پر از عدل و داد مى‏کند چنانکه پر از ظلم و جور شده باشد» احمد مى‏گوید: « عرض کردم آیا علامتى در این طفل هست که قلبا اطمینان پیدا کنم که او همان قائم به حق است؟» ناگهان طفل به سخن آمد و با زبان فصیح عربى فرمود: «انَا بقیه اللّه فى ارضه والمنقم مِن اعدائه فلا تطلب اثرا بعد اعین یا احمد بن اسحاق» احمد مى‏گوید مسرور شدم و فردا دوباره نزد حضرت رفتم و گفتم :« آقا دیروز فرمودید فرزندتان علامتى از خضر و علامتى از ذوالقرنین دارد، آن علامتها چیست؟» فرمود: «مقصود من غیبت طولانى او است، به خدا قسم به قدرى طولانى مى‏شود که اکثر معتقدین به وى منحرف مى‏شوند جز آنها که خداوند در خصوص دوستى ما از آنان پیمان گرفته و ایمان را در لوح دلشان ترسیم نموده و با تأییدات خود مؤید داشته است که بر عقیده حق باقى نمى‏ماند. (بحار، ج ۱۳، ص ۷۴۹)