پایگاه خبری آستان حضرت معصومه سلام الله علیها: در این جهان وانفسا اگر روزی قلبت از مردم گرفت و روحت از زخم های فراوان جریحه دار شد می توانی به جای شنیدن آهنگ های غنایی و سقوط روح از اوج به فرود به آستان کبریایی حضرت معصومه(س) بیایی و اندکی قلب و روح خود را جلا دهی.
حریمی که حتی خاک کفش زائران ارزشی مثل توتیا داشته و خدام آن را سرمه چشم خود می کنند.
این همه احترام، برایم جالب و عجیب است و مرا بر می انگیزد تا به سراغ یکی از خدام کفشداری بروم و از او بپرسم چه چیزی باعث شده که با وجود اینکه در کفشداری است و خاک و گل کفش ها را جابجا می کند این چنین احساس غرور و شعف می کند.
منصوره احمدی، خادم کفشداری آستان حضرت معصومه(س) است او را به صحبت می گیرم و از او می پرسم که چند سال است که در این واحد مشغول به کار است که در پاسخ می گوید هفت سال.
به او می گوییم هفت سال کفش های خاک و گلی زائران راجابجا کرده ای و هنوز خسته نشده ای که می گوید« رشته ای بر گردنم افکنده دوست* می کشد هر جا که خاطرخواه اوست* رشته بر گردن نه از بی مهری است* رشته ی عشق است و بر گردن نکوست»
او می گوید که خدمت به زائران و برخورد با لبخند نسبت به آنها از دغدغه های اوست و او همواره به خود نهیب می زند که مبادا با رفتار خود دل زائر کوی بهشت را برنجاند به همین خاطر سعی می کند که همیشه با تمام زائران به هر رنگ و نژاد و ملیتی که به زیارت آستان بانوی کریمه(س) تشرف پیدا می کنند با لبخند رفتار کرده و کار آنها را با رضایت انجام دهد.
از او می پرسم فکر می کنی آیا روزی این خدمت را ترک کنی می گوید« مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدنم دارم* هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم».
من جواب خود را از این خادم گرفتم و باز من ماندم یک دنیا حیرت و سرگشتگی که در آستان بانوی کریمه قلب زمینی مرا مشتاق آسمان می کرد و با یک نگاه و یک رویا مرا از زمینی ترین خاک به آسمانی ترین افلاک می برد؛ حسی و نگاهی که آن قدر شگرف است که وسعتی به پهنای آسمانی و یقینی به عمق زمین در من ایجاد می کند و وصف الحال من این چند بیت غزل می شود«هرچه قابل تر در این مجموعه ناقابل تر است*هرچه ناقابل در این مجموعه قابل می شود//هرکسی از خویش داخل گشت خارج می شود*هرکسی از خویش خارج گشت داخل می شود//هرکسی درشهر عاقل گشت عاشق هم نشد*هرکسی درصحن عاشق گشت عاقل می شود».