پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها، برای نخستین بار بودکه چشمانش به ضریح حضرت معصومه سلام الله علیها می افتاد. با اولین نگاه اشک در چشمان حلقه زد و من هم به شوق اشکهای او اشک ریختم.
نمیدانم در آن لحظه چه چیزی دلش را لرزاند ولی هر چه بود بیاختیار موجب همراهی اشکهای من با او شد.
من خوب میدانستم که زیارت پاداش بانوی کرامت، بهشت است اما او نمیدانست. دلم نیامد به او بگویم ولی در دلم بهشتی شدنش را به او شادباش گفتم.
نمیدانم چه چیز مرا به دنبال این بانوی میانسال کشاند اما هر چه بود مرا کنار او نشاند و موجب شده که سر بحث را با او باز او کنم.
درحالیکه او بغضکرده بوده و با بغض به حرم مینگریست من هم بغضکرده بودم و با بغض از او پرسیدم که بار اولی است که به زیارت حضرت معصومه سلامالله علیها میآیید و با پرسیدن این سؤال نمیدانم چه شد اشکهایم ریخت و زبان من و او تبدیل به زبان صادقانه اشک شد و من از زبان اشکهایش فهمیدم که آری، اولین بار است که زائر بانوی کرامت شده است.
بانویی بود میانسال که مشخص بود رنج دوران کشیده و زحمتهای فراوان چهره سفید و چون ماه او را براثر تابش تیغه آفتاب، آفتابسوخته کرده بود، بسیار ساده بود و به مناسبات دنیای مادی کار نداشت و مدام برای عاقبتبهخیری و سلامتی همه و ازجمله فرزندانش دعا میکرد.
و من هم با شنیدن دعای این مادر برای عاقبتبهخیری امت اسلامی و فرزندانش دعا کردم.
از او پرسیدم از کجا میآید که گفت خراسانی است و از سرزمین خورشید برای پابوس خواهر خورشید آمده است.
خواستم از او بپرسم که چه حسی دارد دیدم که بیاختیار فقط اشک میریزد و این اشک ریختن او مرا به سکوت واداشت و اشکهای مرا سرازیر کرد.
یکی از خادمان خواهران برای بانوان مشغول مداحی بود و این مداحی او زمانی که داشت زیارتنامه حضرت معصومه سلامالله علیها را میخواند اشکهای این بانو را با شدت بیشتری سرازیر میکرد و وقتی به این فراز از زیارتنامه « یا فاطمه المعصومه اشفعی لی فی الجنه» رسید اشکهای این بانو بیاختیار به هقهق گریه بدل شد و دیگر اختیار اشکهایش دست خودش نبود.
نمیدانم چه بگوییم ولی آنقدر میدانم که دیگری سؤالی برای پرسیدن نداشتم زیرا جواب همه سؤالهایم را با اشکهای این بانو گرفته بودم و زمزمه لبانم این شعر شد که میگوید « عاصی و محتاجِ ترحم شدم* راهیِ بیتالكرمِ قم شدم* رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر * رد شدم از تشنگیِ گرمسیر* کیست که اینگونه جلا میدهد* بوی غریبیِ رضا میدهد* پارهای از بارگهِ شاه طوس* فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»* عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»*روشنیِ نیمهشبِ جمکران* از سفر سختِ کویر آمدم* شاعر و رنجور و فقیر آمدم* اذنِ زیارت بده بانو! به من* رو به تو کردم، بنما رو به من* اذنِ نمازم بده، بانویِ آب*روضهی معصومیت آفتاب* «شیعه» به نام تو مباهات کرد* «نور» در این خانه مناجات کرد* بس که در این خانه خدا منجلی است*هر کسی آمد به لبش «یا علی» است* بُقعهای از کوی بنیهاشم است* مدرسهی عالمه و عالِم است* دل تپش از بزم محبت گرفت* در ملکوتش سرِ خلوت گرفت* لحظهای آرام به کنجی نشست* حضرت معصومه! دل من شکست*اشک! خدا را، تو به من بد نکن * حضرت معصومه! مرا رد نکن * اشک! به راهِ سخنم سد شدی * خوب من این باره چرا بد شدی* اشک! خدا را، تو بگو: این منم * شمع همین خانهام و روشنم * من نگرانم که مرا رد کنند* خواستنیهام به من بد کنند* عمّهی مظلومهی صاحب زمان!* روشنیِ نیمهشبِ جمکران* نام تو یادآور زینب شده * موجبِ آوارگیِ شب شده* همسخنِ خلوتِ تنهای من* دخترِ خورشید و مسیحای من* مریم قدّیسهیِ آلِ علی * سیّدهیِ نسلِ زلالِ علی*کوثری از سلسلهی حیدری *پارهای از عصمتِ پیغمبری* شیفتگانت به طواف آمدند* در «حرم ستر عفاف» آمدند* جرعهای از آب حیاتم بده* حضرت معصومه نجاتم بده * با دل آغشته به داغ آمدم * از طرف شاه چراغ آمدم».
فاطمه قاسمی