میگوید در پادگان سربازی عشقباز نشستگی معنا ندارد و تا زمانی که اذن زیارت حضرت دوست را از دست ملک کریم مرگ نگرفتیم در خدمت آستان دوست خواهیم بود و سجده بندگی بر درگاه این آستان خواهیم سایید.
پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلامالله علیها: مرغ دلم راهی قم میشود* در حرم امن تو گم میشود* عمه سادات سلامعلیک، روح عبادات سلامعلیکم، هر بامداد که راهی حرم امن بانوی کرامت میشوم خورشید من از آستان خواهر خورشید طلوع میکند و واژهها همچون قلبم در برابر روضه معصومیت آفتاب زانو میزند.
نمیدانم چه سری است که قلبم در حرم امن عمه سادات مانند کبوتری است که بدون نیاز به نوشیدن جام شراب مرگ از دستان ملکالموت از سینه خارج میشود؛ انگار اختیار او نیز در این روضه رضوان به دست من نیست و وقتی به گنبد طلا میرسد سبکبال رها راهی سرزمین وصال میشود.
نمیدانم باید نام این بارگاه ملک پاسبان را در دل کویر چه بگذارم اما میدانم که آب بهشت است و معبری بهسوی آسمان، معبری که هنوز ابلیس نتوانسته راه ورود به آن را مسدود کند و زائران با فرشتگان و ملائک همراه از این معبر پلی بهسوی آسمان و عرش بینهایت خداوند زده و فوج و فوج به دیدار حضرت عشق میروند.
هرروز که وارد این روضه معصومیت آفتاب میشوم به خواهر شمس الشموس امام غریب توس سلام میدهم و اذن ورود میگیرم اما نمیدانم چرا عنان زبان ازدستداده و از فاطمه معصومه به فاطمه زهرا رسیده و خود را در حال سلام دادن به سیده نساء العالمین میبینم، سیدهای که حوراء الانسیه است.
من فکر میکردم که فقط خودم اینگونه میشوم و در حرم بانوی آب و آیینه زبانم سجده تعظیم فرود آورده و واژههایم قاصر میشوند؛ اما همین اینکه به دیدار فاطمه مرادی، قدیمیترین بانویی میروم که افتخار خدمت به آستان عمه سادات را داشته است، میبینم که نه این حس، حس مشترک تمام کسانی است که با زبان زیارت روضه معصومیت آفتاب را به نظاره و تماشا مینشینند.
از او میپرسم که چند سال است افتخار خدمت به این روضه منوره و معبر آسمانی را داشته است که اشکهای حلقهزده در چشمانش بهجای او پاسخ میدهند.
اشکهایش را پاک میکند و میگوید که شبی ناامید از همهجا سرگشته و حیران عزم کوی یار میکند و بدون اینکه بداند و بفهمد میبیند که میهمان میزبان آفتاب شده است و چون دیروقت است آن شب را در حرم امن کریمه آل الله میهمان شده و این میهمانی مقدمه میزبانی و خدمت به این خانه و خاندان میشود
او میگوید که از سال ۷۴ افتخار میزبانی و خدمت به آستان بانوی کریمه سلامالله علیها را پیداکرده و میگوید که خدمت به این خاندان چیزی جز عشق و رحمت نیست و باز دوباره اشک در چشمانش حلقه میزند و بهجای او حرفها و اسرار دلش را هویدا میکند.
از او میپرسم که کرامت بانوی کریمه سلامالله را چطور دیدی که بیان میکند مگر میشود از نوه کریمترین انسان روی زمین جز کرامت دید و برایم بیان میکند که چگونه کرامت این بانوی کریمه مانند آب حیات برای زائران بوده است.
به خود جرئت میدهم و از او میپرسم چرا کرامتها کم شده، میگوید بانو کریم است و کرامت کریم کم نمیشود این ما هم هستیم که لیاقت کرامت کریم را ازدستدادهایم که اگر خود را در حوض کوثر این خاندان کریم غسل توبه از گناه دهیم؛ لایق شده و بار دیگر نه با چشم دل بلکه با چشم سر کرامتهای نوه کریمترین مرد تاریخ و تنهاترین سردار عرب و عجم یعنی امام حسن امام مجتبی(ع) را خواهیم دید.
از او میپرسم که سن شما رو به کهولت رفته است نمیخواهید بازنشست شوید؟
میگوید در پادگان سربازی عشقباز نشستگی معنا ندارد و تا زمانی که اذن زیارت حضرت دوست را از دست ملک کریم مرگ نگرفتیم در خدمت آستان دوست خواهیم بود و سجده بندگی بر درگاه این آستان خواهیم سایید.
زبانم با شنیدن این جمله قاصر میشود و مانند بچههای سربههوایی که به شوق دیدن حرم از مادر خود جدا میشوند از قدیمیترین بانوی خادم آستان کرامت جدا میشوم و انگار نشستن در جوار این بانو و شنیدن کلامش روحم را تازه کرده و دلم را مشتاق زیارت؛ پس عزم زیارت میکنم و با خود این جمله را زمزمه میکنم و میگویم خدایا مرا با حق معرفت خود بهوسیله این خاندان و این بانوی کریمه سلامالله علیها آشنا ساز و دلم و قلبم و تمامی جسمم یکصدا این جمله که «یکی هست و هیچ نیست جز او* وحده لا الله الا هو» را تکرار میکند.
و قلبم در گوشم زمزمه میکند و یکباره با صدای سید شهیدان اهلقلم مرتضی آوینی به من نهیب میزند و میگوید که اینجا عملیات بیت ظهور است و در اینجا باید با تعلم و تزکیه بندگی، خود را برای عملیاتی آماده کنی که بیتالمقدس نیست بلکه بیت زمین است و میخواهد تمامی زمین را از وانفسای ابلیس نجات داده و آن را با نور هستیبخش حضرت عشق آشنا کند، عشقی که وصالش تمامی عاقلان را دیوانه و تمامی دیوانهها را عاقل کرد.
«وصال او ز عمر جاودان به * خداوندا مرا آن ده که آن به»
انتهای پیام ۱۱۲/
(فاطمه قاسمی)