پایگاه خبری آستان حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها: ایام اربعین، تجلی وحدت امت اسلامی است و در این میان، وحدت مردم ایران و عراق نمود دیگری دارد؛ وحدتی که هیچ چیز نتوانست آن را خدشهدار کند؛ حتی سایة شومِ جنگ. در طول هشت سال دفاع مقدس، بسیاری از سربازان عراقی که با زور و فشار دیکتاتوریِ صدام مجبور شدند در جنگ حاضر شوند، خود را تسلیم نیروهای ایرانی میکردند.
شهید اسماعیل دقایقی، یکی از فرماندهان دفاع مقدس، از این سربازان عراقی، یک گروهان، بعد گردان و سرانجام یک تیپ تشکیل داد. شهید دقایقی با عراقیها زندگی میکرد، با آنها غذا میخورد، مثل آنها حرف میزد، برای عراقیها دعای کمیل میخواند، مشکلات شخصی و خانوادگیشان را حل میکرد؛ به صورتی که به شهید اسماعیل دقایقی میگفتند «صدر دوم». بعد از شهادت، تازه خیلی از عراقیها فهمیدند شهید دقایقی یک ایرانی بوده است نه یک عراقی.
گفتنیها دراینباره زیاد است، اما شنیدن یکی دیگر از خاطرات دفاع مقدس، آن هم از زبان یکی از خادمان موکب آستان حضرت معصومه سلامالله علیها در مسیر پیادهروی اربعین، خالی از لطف نیست. مهدی شکراللهی، سه سال است که توفیق خدمت در موکب آستان کریمه اهلبیت(س) را دارد. سالهای پایانی جنگ، مصادف با ۱۴ سالگی او بود؛ که برای راهی شدن به جبهه، با تغییر سالِ تولدش در شناسنامه، در جبههها حاضر شد تا مثل خیلی از نوجوانان و جوانان دیگر، نشان دهد نسلی را که امام خمینی(ره) تربیت کرد، عقلشان بسیار بالاتر از سنشان است.
“مکانی بود به اسم دهکده. بین ما و عراقیها، یک مرداب فاصله بود. بهقدری به هم نزدیک بودیم که بچهها به شوخی میگفتند اگر عراقیها نارنجک پرت کنند، میشود آن را از روی هوا گرفت. امتداد مرداب، فاصله ما با عراقیها را بیشتر میکرد.
شبی بچهها شبیخون زدند و رفتند جلو و یک نفر را اسیر کردند. فرمانده ما، خدابندهلو که زنجانی بود، اعتراض کرد که چرا اسیر گرفتهاید؟ اگر اسیر، فرمانده یا یکی از شخصیتهای مهم بود، منطقه ناامن میشد. فرمانده به بچهها تأکید کرد در چنین موقعیتی نباید منطقه را ناامن کنید. بعد خودش رفت تا تعیین تکلیف کند که چه کار باید بکند.
برای اسیر عراقی غذا و آب آوردیم. یک نفر هم رفت برایش سیگار آورد. اسیر عراقی غذایش را خورد، آبش را نوشید، بعد سیگارش را روشن کرد و به ما نگاه میکرد. ما هم تفنگبهدست نشسته بودیم جلوش و منتظر تعیین تکلیف. اسیر عراقی به حرف آمد و گفت: «من اسیر شما هستم، اما با من برخورد خوبی کردید؛ به من غذا و آب و سیگار دادید. حالا که نگاه میکنم، شما آن چیزی نیستید که به ما میگفتند. نمیدانم چرا با شما میجنگیدم. من شیعهام، ولی در چنین موقعیتی قرار گرفتهام. پیشمانم از اینکه این همه سال با شما جنگیدم. حالا هم میخواهم تلافی کنم». اینها را به فرمانده میگفت و یکی از بچهها، دستوپاشکسته حرفهایش را به فارسی ترجمه میکرد.
اسیر عراقی ادامه داد: «در یک اتفاقی، خانوادهام را از دست دادم و الآن نیز در عراق هیچ کسی را ندارم که بخواهم دلم برایش بسوزد». بعد عکس زن و بچهاش را از جیب درآورد و به ما نشان داد.
حالا اسیر عراقی میخواست تلافی کند؛ او گفت: «در شش هفت سالی که در جنگ هستم، فقط و فقط موشک مالیاتگاه میزنم. الان هم جاهای مختلف لجستیکی، فرماندهی و… را میدانم و میتوانم آنها را بزنم». بعد پرسید «موشک مالیاتگاه دارید؟» موشک مالیاتگاه، یک موشک هدایتشونده بود. یک سیم داشت با یک قرقره، و روی یک دستگاه سوار میشد. وقتی آن را میزدند، قرقره کَنده میشد، بعد با یک دسته آن را هدایت میکردند تا به هدف بخورد. آن موقع، یک موشک خیلی پیشرفته و مدرن بود.
خدابندهلو، به فرمانده گردان، آقای مجیدی، بیسیم زد و قضیه را گفت و بعد پرسید که چه کار کند. آقای مجیدی گفت: «بروید برایش موشک مالیاتگاه بیاورید. همین الان از بالا به من گفتند خط را شلوغ کنید؛ بچهها میخواهند یک حرکتی انجام دهند و برای اینکه فکر و حواس دشمن به موقعیت دیگری پرت شود، منطقه جنوب را شلوغ کنید».
رفتیم سه تا موشک مالیاتگاه آوردیم. اسیر عراقی به ما گفت «ثلاثه؟! عشرین، ثلاثین، اربعین، خمسین؛ فقط سه تا موشک آوردید؟ بروید بیست تا، سی تا، چهل تا، پنجاه تا موشک بیاورید». رفتیم از زاغه اصلی، و فقط یازده تا موشک پیدا کردیم و آوردیم. این عراقی، نمازش را خواند و بعد رفت یازده موشک را، در سه چهار دقیقه زد؛ موشک را میگذاشت روی دستگاه، یک نگاه میکرد، قرقره را تنظیم میکرد و میزد زیر قرقره، و موشک میرفت. سریع میدوید و پایه را آنطرفتر روی خاکریز میگذاشت و موشک دیگری را شلیک میکرد. زاغههای عراقیها منفجر شد. دود از تمام منطقه بلند شد. منطقه برای دشمن شد جهنم. اسیر عراقی، آخرین موشکی را که زد، مورد هدف خمپاره ۱۲۰ قرار گرفت. و هیچ چیز از آن عراقی باقی نماند؛ حتی یک تکه گوشت.
از وقتی که این عراقی را به اسارت گرفتیم تا زمانی که شهید شد، شش هفت ساعت بیشتر طول نکشید. موقعیت خیلی سختی بود و باید سریع تصمیم میگرفتیم؛ اما حتی فرصت نشد از این عراقی بپرسیم اسمت چیست؟ اهل کجایی؟ مردم شما را به چه اسم و رسمی میشناسند؟؛ هیچ چیز از او نپرسیدیم و ما حسرت نپرسیدن این سؤالها را میخوردیم.
او شش هفت سال جنگید، ولی در این شش هفت ساعت، زندگیش از این رو به آن رو شد، و شد حُر.”
زیادند امثال شکرالهیها که هشت سال دفاع مقدس را نه فقط نشانه جنگ و اختلاف میان ایران و عراق نمیدانند بلکه امروز خود در کشور عراق در کنار عراقیها حضور یافتهاند تا با میزبانی از زائران امام حسین علیهالسلام، نهضت بزرگ اربعین را شکل دهند و گوشهای از قدرت وحدت میان امت اسلام به ویژه ایرانیها و عراقیها را برای دنیای استکبار به نمایش گذارند.
اربعین تجلی وحدت ایرانیها و عراقیها/خاطرهای شنیدنی از زبان خادم موکب آستان کریمه(س)
اربعین نمادی از وحدت ایرانیها و عراقهاست. وحدتی که هیچ چیز نتوانسته به آن خدشهای وارد کند، حتی جنگ؛ خادم موکب آستان بانوی کرامت و رزمنده دفاع مقدس یکی از جلوههای این وحدت را روایت میکند.
پایان پیام/ ۹۶۱۱۱
۱ آبان ۱۳۹۷
کد خبر: ۳۷۵۹۶
لینک صفحه کپی شد