به گزارش پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلامالله علیها، ساعتها نشستن توی اتوبوس، پیادهرویها طولانی در مرزها، حمل بستهها و کولهها، از همه سختتر ساعتها تلاش برای عبور از مرزهایی که انسانها بین خودشان کشیدهاند و… همه و همه باعث شده بود تا بیشتر خدام از خستگی توی اتوبوس خواب باشند، حتی با وجود چاله چولههای فراوان راههای عراق.
سال پیش هم همین مسیر دقیقا مثل الان پر بود از دستاندازهای کوچک و بزرگ!
به نفر کناریام که بیدار است میگویم کاش مسئولین عراق کاری برای راههایشان میکردند.
میگوید: مگه دیشب جادههای مهران خودمونرو یادت رفته؟!
میخندم و میگویم: نه یادم نرفته، میگم یعنی ما که قطع امید کردیم حداقل اینا برای جادههای درگیر اربعین یه کاری بکنن… .
پوزخندی میزند و میگوید، اونا منتظرن برجام جواب بده مشکل آسفالت جادههای مهران هم حل بشه.
هر دو کلی میخندیم.
چند ساعت بعد، ساختمانها و خودروهای شخصی جورواجور، خبر از ورودمان به نجف میدهند.
شب دوم سفر است و شهر نجف، مثل همیشه حس و حالی عجیب و مرموز دارد.
اتوبوسها اطراف ورودی یکی از صحنها ایستادند و همه پیاده به سمت حرم امیرالمومنین(ع) شتافتیم.
خدام در گروههای چند نفره به سمت حرم حضرت علی(ع) رفتند تا سلام حضرت معصومه(س) را به ایشان برسانند.
نزدیک شام بود و تقریبا بیشتر خدام زیارت کرده بودند و جایی اطراف صحن حضرت زهرا(س) همراه مردم دیگر نشسته بودیم.
عجب منظره زیبایی.
گنبد و بارگاه روشن امیرالمومنین(ع) روبرویمان بود و چون ما نیز نزدیک صحن حضرت زهرا(س) حضور داشتیم، فضای دلنشینی حاکم شده بود.
همین هم باعث شده بود همه محو ابهت بالای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام باشند.
انگار بالای قلهای بلند قرار گرفتهایم و خورشید، وسط شب خودش را نشانمان داده باشد، گنبد طلا و نورانی حضرت امیر(ع)، چشمها را به خود خیره کرده بود.
دیدم که موسی یکی از بچههای قسمت لوستر حرم، زیر لب گفت «حیفه آدم اینجا بخوابه…» و بلند شد و نشست روبروی گنبد.
با هماهنگی مسئولین گروه، شام را مهمان حرم حضرت امیر(ع) شدیم و ظرفهای غذا همانجا بین بچهها توزیع شد.
هرکس که حاضر بود، برای دوستانش که به زیارت رفته بودند هم غذا نگه داشت.
شبی را به صبح رساندیم که خیلی از بچهها دوست نداشتند به این زودیها به صبح برسد… .
چند ساعت بعد، خنکای جاری در نفسهایمان خبر از صبح میداد اگرچه هوا هنوز روشن نشده بود.
کمکم بقیه بچههایی که از دیشب غیبشان زده بود، سر و کلهشان پیدا میشد و مینشستند پای شام دیشب که البته دیگر برایشان حکم صبحانه را داشت.
همین که بلند شدم تا با چند تای دیگر از بچهها برای وضو برویم پایین صحن، دیدم کسی از دور سمت کاروان میآید. نزدیکتر که شد، معلوم شد همان خادم مترجمیست که از مرز مهران راهش نداده بودند. او هم رفته بود و از مرز چزابه وارد عراق شده بود و حالا خودش را در اینجا به ما رساند.
آری! کربلا بردنیست… .
نماز صبح را خواندیم و به سمت سامرا به حرکت در آمدیم.
ظهر بود که به سامرا رسیدیم.
گرد و غباری که اینروزها دیگر برای مردم عراق تبدیل به همراهی همیشگی شده است، حسابی ما را اذیت میکرد. به حسن که از بچههای تبلیغات و رسانه بود گفتم: اَه!!! عجب اشتباهی کردم از ایران با خودم چنتا ماسک نیاوردم؛ حالا چی میشد اینجا یکی ماسک نذری پخش میکرد؟!
هنوز حرفم تمام نشده بود که یک نفر با یک کارتن ماسک آمد و در ورودی ایست بازرسی، مشغول توزیع ماسک شد! از آن وقت به بعد حسن مثل اینکه جن دیده باشد به من نگاه میکرد!
در ابتدای ورود به این شهر، بیشتر از هر چیزی فضای امنیتی سامرا خودش را به رخ میکشید.
توی مسیر هم در اطراف جاده، نیروهای مسلح به فاصلههای معین از هم ایستاده بودند و تا کیلومترها دورتر از حرم حضور داشتند.
بعد از چندین مرتبه بازرسی، بالاخره وارد فضای حرم شدیم.
ساعتی برای صرف ناهار مشخص شد و بعد همه خدام، به اطراف پخش شدند و شدند بخشی از معجزه سامرا!
از خودم سؤال میکردم که اگر اسم این معجزه نیست، پس چیست که سیل جمعیت همینطور کرورکرور وارد میشود اما وقتی داخل حرم میشوی، به طرز عجیبی همیشه جا برای همه هست؟!
سر ساعت همه در محل قرار حاضر شدیم و منتظر بودیم که ببینیم مسئولین چه میکنند و برای ناهار به کدام سمت باید حرکت کنیم.
خسته از گرد و غبار، منتظر بودیم که یکی از مسئولین بیسیم به دست آمد و گفت برای ناهار هماهنگ کرده و یکی از درها را نشانمان داد.
همه بلند شدیم و خوشحال از این هماهنگی به موقع، به سمت جایی که نشانمان دادند راه افتادیم. پیش خودمان گفتیم حتما حالا مهمانسرایی خنک و راحت در انتظارمان است.
وقتی رسیدیم دیدیم پشت دیوارهای حرم، برای دریافت ناهار، صفی طولانی شکل گرفته که حتی انتهای آن معلوم نیست!
بچهها همانطور که میرفتند به سمت ته صف، با خنده میگفتند «هماهنگ شده صف وایسیم!»
مقصد بعدی کاروان خدام حرم حضرت معصومه(س) کاظمین بود.
قرار شد شب را در ساختمانی چند طبقه نزدیک حرم، با نمایی بسیار زیبا و دلنشین از گنبد و بارگاه امامانمان بگذرانیم و صبح اول وقت، به سمت کربلا و نهایتا موکب حرم حرکت کنیم.
زیارت بقاع شریف کاظمین با دوستانی از جنس خدام حضرت معصومه(س) لذتی دوچندان داشت.
هنگام برگشتن به سمت محل اسکان، یکی از خادمها را دیدم که برای همسرش مانتوی عربی بلندی خریده بود و داشت برای دوستانش تعریف میکرد که چقدر جنس پارچههای مصری خوب است و از فروشنده چه تخفیف خوبی گرفته!
کارتهایی را که به اسم هر کدام از خدام صادر شده بود را نشان دادیم و وارد ساختمان محل اسکان شدیم.
عجب منظره زیبایی؛ نجف، سامرا، کاظمین
عجب منظره زیبایی. گنبد و بارگاه روشن امیرالمؤمنین(ع) روبرویمان بود و چون ما نیز نزدیک صحن حضرت زهرا(س) حضور داشتیم، فضای دلنشینی حاکم شده بود؛ همین هم باعث شده بود همه محو ابهت بالای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام باشند.
پایان پیام/ ۱۱۳
۱۴ مهر ۱۳۹۸
کد خبر: ۵۲۶۷۱
لینک صفحه کپی شد