پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلام‌الله علیها؛ هوای این روزهای دل‌شان شبیه ندارد؛ نه می‌شود نوشت هوای دل‌شان ابری‌ست. نه می‌شود گفت هوای دلشان آفتابی شده است و نه می‌شود حتی مثل شاعرها سرود هوای دلشان بارانی و طوفانی و صاف… .
اصلا خیلی چیزها را نمی‌شود گفت، نمی‌شود نوشت، نمی‌شود سرود، نمی‌شود دید، نمی‌شود شنید، حتی نمی‌شود خواند… خیلی چیزها را باید حس کرد، باید فقط و فقط فهمید؛ همین!
اصلا آقای ما خودشان خوب می‌دانند بعضی وقت‌ها مسئله خیلی فراتر است از گفتن و شنیدن و دیدن؛ مثل چشم‌هایی که به ضریح آقا دوخته شده و لب‌هایی که از حیرت وسعت بخشش ایشان متحیر خشک شده‌اند و دست‌‌هایی که بی‌اختیار فقط به یک سمت اشاره می‌کنند و به هم نشان‌می‌دهند ضریح را‌ و گوش‌هایی که صداهای مختلفی می‌شنوند؛ از یک سو صدای دعا برای فرج، از سویی دیگر صدای دعا برای مظلومیت مسلمانان، از سوی دیگر صدای مریض کرونایی، صدای سرطان، صدای ازدواج، صدای خانواده، صدای زن و بچه، صدای خانه، صدای توبه و… .
گمانم در حرم خبرهایی به آدم‌ها می‌دهند! چیزهایی رد و بدل می‌شود که آدم‌ها شاید شرمنده می‌شوند از خواستن نیازشان! این آدم‌هایِ نزدیک ضریح گویی مبهوت بزرگی و بخشش کسی‌اند.
آری! که مسئله هرکسی با این خانواده فقط حس است. چیزی که با ابزارهای مادی واگویه نمی‌شود! حسی الهی و ماورای فهم آدم‌های دیگر. هرکسی برای خودش چیز‌هایی می‌فهمد که دیگران از فهم آن غافلان‌اند.
هرکسی خودش حس خودش را دارد اما حرف همه یکی‌ست: ولی‌نعمت ما اگرچه شما هستید، ولی نعمت ما فقط اگر همین یک چیز هم باشد کافیست، چیز دیگری نمی‌خواهیم.
اما هرچه هم که بگویم باز هم گفتنی نیست. آری! این حس خاص قدم زدن در گرگ و میش هوای صحن جوادالائمه علیه‌السلام گفتنی نیست. در صحن رضا علیه‌السلام اشک‌های چشم که در آستانه سقوط‌اند، در آن لحظه که خورشید از پشت گنبد طلا بعد از لختی تأمل طلوع می‌کند؛ این خورشید که بعد از لختی تأمل از گنبد طلا اذن صعود می‌گیرد، این اشک‌ها که از سجده کنندگان درگاهت اذن سقوط می‌گیرند، این‌ها هیچ‌کدام، هیچ‌کدام دیدنی نیست.
در صحن جمهوری اسلامی صدای پچ پچ فرشته‌ها شنیدنی نیست. این کبوترهایی که دور گنبد می‌چرخند به عشق ضریح، آن سرهای روی چارچوب درهای منتهی به سمت ضریح، این بچه‌های سبک‌بال که بالای همه پرواز می‌کنند و می‌رسند به حرم، این خادمانی که یک چشم‌شان به مردم است و دیگری به ضریح، آن شعرهای هنرمندانه بالای ضریح، آن نذری‌هایی که از پیرمردها و پیرزن‌های شهرستان‌های دور، سپرده شده تا اینکه زائری بیاندازد در ضریح… هیچ‌کدام‌شان گفتنی نیست.
اما تو آن‌قدر رئوفی که ما حتی خانه‌مان را هم آن‌قدر دقیق نمی‌شناسیم که صحن و حیاط و کبوتر و خادم و دروازه و زائر و ضریح را.
چه کنیم که این بلای منحوس، ما را از بازگشت به وطن قلب و روح‌مان منع کرده است؟
اصلا به گمانم درستش هم همین باشد؛ آری! ما از خانه‌مان، از شهرهای دورمان، سوار قطار و اتوبوس و هواپیما نمی‌شویم که برویم سفر زیارتی مشهد!
ما بعضی‌وقت‌ها از خانه‌مان، از مشهد‌مان، از ضریح، سوار قطار و اتوبوس و هواپیما می‌شویم که برویم مسافرت به یک شهرستان آشنای دور و دوباره خیلی زود برگردیم خانه، برگردیم مشهد، برگردیم و دوباره بایستیم در خیابان رضا علیه‌السلام همان‌جایی که از مغازه‌ها صدای خواندن ضبط‌صوت‌ها بلند است؛ «قربون کبوترای حرمت امام رضا، قربون لطف و صفا و کرمت امام رضا». بایستیم در خیابان رضا «علیه‌السلام» و دست بگذاریم روی سینه بگوییم السلام علیک یا سلطان یا اباالحسن یا علی بن موسی الرضا السلام علیک یا غریب الغرباء السلام عیلک یا معین الضعفاء و الفقراء و دوباره این قسمت سلام را تکرار کنیم السلام عیلک یا معین الضعفاء… السلام عیلک یا معین الضعفاء… بعد برویم در صحن جواد الائمه علیه‌السلام، برویم داخل حرم، بایستیم رو به سوی ضریح… .
دل‌مان بدجوری تنگ خانه است، خودت دعایی کن… ما را برسان به ضریح.
رضا عیوضی