پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها| بقچه کتیبه‌های عاشورایی را می‌گشاید و با دلی غمین دستی بر کلمات شفا‌بخش “یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع)” می‌‌کشد و بر چشمان بارانی‌اش می‌‌گذارد.

کتیبه‌ها را زیر و رو می‌کند؛ بقچه بزرگی است، هر سال عادت دارد یکی به آن‌ها اضافه کند و دیوارهای سفید خانه را تا راه دارد سیاه‌پوش کند؛ اما این بار دنبال شعار حسینی “هیهات‌من‌الذله” است.‌

“هیهات من‌الذله” با رنگ مشکی روی پارچه قرمز حکایت از خون سرخ شهادت دارد، حکایت از پیروزی خون بر شمشیر. حکایت از ظلم‌ستیزی و زیر بار ظلم نرفتن.

دلش پریشان است، لبهایش زمزمه می‌کند “گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را / به هر گل می‌رسم می‌بویم او را” این روزها گل‌هایی زیادی از دست داده، دلش را حواله خواهر اباعبدالله الحسین(ع) می‌کند و قوت به جانش باز‌می‌گردد.

باید راهی حرم شود، شب اول محرم است، شب زیارتی اباعبدالله الحسین(ع) شبی که مادرش غمنامه حسین را با چادر خاکی و پیرهن گلگون و پاره پاره حسین‌بن‌علی(ع) ورق می‌زند، خون می‌گرید و منتظر منتقم اوست، باید تب و تاب درونش را فریاد بکشد و کجا بهتر از حرم بی‌بی‌جان حضرت معصومه(س).‌

پوشیدن رخت مشکی عزای حسین‌بن علی(ع) را از بچگی به یادگار دارد، محرم است و سیاهیش و نورانیتی که به قلب می‌‌دهد، چشمانش باز هم کتیبه‌ها را دنبال می‌کند، شور حسینی در جانش فوران و قدم‌هایش را تندتر می‌کند تا به حرم کریمه اهلبیت(ع) برسد، صحن و سرای حرم غلغله عزاداران حسینی است.

آتش غم حسین شعله به جان همه انداخته، “باز این چه شورش است که در خلق عالم است، باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است” داغ شهدای اخیر غم حسین مظلوم را زنده‌تر و کربلا را بیشتر از پیش برایش مجسم کرده.

نگاهی به گنبد طلایی حضرت انداخت، دستش را به نشان ادب روی سینه گذاشت، غم حسین را تسلیت گفت، دعای فرج را خواند و عهد کرد این چند شب را هر کجا برای روضه قدم گذاشت، پرچم جمهوری اسلامی ایران را با خود ببرد، پرچمی که برایش استقلال، آزادی و امنیت آورده بود و در سایه این امنیت می‌توانست به سرزنان شور حسین حسین بگیرد.‌

شبیخون دشمن به کشور و مردمش آرام و قرار از او ربوده بود، دلش برای رشادت و دلیرمردی‌ها و رجز‌خوانی‌های سرداران سپاه اسلام لک زده بود، از بی‌بی جان اذن دخول برای ورود به محرم طلبید و رفت پای روضه حرم تا باز رجز مقاومت لشگر اسلام را بشنود.

سخنران از غلبه حق بر باطل خواند و مداح مویه و اشک را تسلی دل داغدارش کرد، خون مظلوم حسین‌بن علی و یارانش به رگ‌هایش جریان پیدا کرد و گفته حاج قاسم در ذهنش تکرار شد “ما ملت امام حسینیم، ما ملت شهادتیم، مرد این میدان ما هستیم برای شما”.

نگاهش را چرخاند، جز زیبایی چیزی ندید، از دخترکانی که چادر سیاه خود را با سربندهای سبز و قرمز بر پیشانی بسته بودند و پسرکانی که با لباس مشکی و دستان نحیف خود سینه‌زن حسین شهید بودند.

هر ذکر حسین رجز مقاومت بود برای کودک و خردسال و پیر و کهنسال، مردان و زنان در مجلس حسین و در صحن و سرای بی‌بی‌جان هر کدام لشگر تازه‌نفس سپاه عاشورا شده بودند و این همه زیبایی جز شکر چیزی در بر نداشت، اللهم لک الحمد حمد الشاکرین، لک علی مصابهم، الحمدلله علی عظیم رزیتی، اللهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت‌لی قدم صدق عندک مع‌الحسین و اصحاب الحسین، الذین بذلو مهجهم دون الحسین(ع).

سر از سجده برداشت و راهی خانه شد تا کتیبه‌های عاشورایی بیش از این روی زمین نماند، فرصتی برای پیوستن به خیل عاشورائیان نیست، تا چشم بر هم بزنی این ده روز آمده و رفته، باید از کریمه اهلبیت(ع) ماندن پای رکاب ولایت، ماندن با حسین و اولادش را طلب کند، رو به گنبد طلایی حرم خواهش دلش را می‌گوید و از کریمه اهلبیت(ع) اجابت این دعا را طلب می‌کند.

محبوبه حقیقت