به گزارش پایگاه خبری آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها، این روزها خادمان آستان مقدس کریمه اهلبیت(س) در عمود ۱۰۸۰ مسیر پیادهروی اربعین حسینی کریمانه درحال خدمترسانی به زائران حسین علیهالسلام هستند و در این مسیر از هیچ اقدامی حتی شستن دریغ نخواهند.
کانتینر شتشوی لباس در پشت موکب، مخصوص خدماتدهی به خادمین است. فعالیت در هوای گرم و غبارآلود عراق باعث شد تا همان ابتدای کار راهاندازی غرفههای شستشو، انبوهی از خدام به این قسمت مراجعه کنند و صدها بسته لباس کثیف در ایستگاه شستشو ردیف شوند. وضعیت جوری بود که دیگر توی غرفه شستشو، حتی برای خودمان هم جا نبود!
همین باعث شد تا سه روز تمام از ساعت ۵ صبح که بیدار میشدیم و بعد از نماز مشغول کار بودیم، تا ساعت ۱۲ لباس خدام را بشوییم. حتی ناهار و چای را هم بچههای ایستگاه صلواتی برایمان به غرفه شستشو میآوردند.
اصلا متوجه گذشت زمان نبودیم و جز خدمترسانی به خادمین به چیز دیگری فکر نمیکردیم. در این سه روز چیزی بشدت ذهنم را مشغول خودش کرده بود.
در خوابگاه، کنار من جای خوابی پهن بود اما هیچگاه صاحب آن را نمیدیدم! یعنی یا صبحها زودتر از من به سر کارش میرفت و یا شبها بعد از من میآمد و به همین دلیل من همیشه جای خالی او را میدیدم. خیلی دوست داشتم بدانم این خادم کیست و کارش در موکب چیست… .
بعد از ۳ روز سخت و نفسگیر، کمی از بار غرفه شستشوی خادمین کم شد. خدام لباسهایشان را میآوردند و ما هم بلافاصله آنها را میشوییم و یک ساعت دیگر تحویلشان میدهیم. البته همه اینها به شرطی است که فشار آب کم نباشد و برق هم قطع و وصل نشود. من و دو سه خادم افتخاری دیگر بالاخره فرصتی پیدا کردیم که بعد از دو سه روز به محوطه موکب سری بزنیم.
قبل از هرچیزی سراغ غرفه شستشوی مستقر در محوطه رفتم تا ببینم آنجا چه خبر است.
بچههای افتخاری آنجا با حال و هوای خاصی مشغول کار هستند. زائران ازطرفی عجله دارند و در سریعترین فرصت لباسهای تمیز و شستهشدهشان را میخواهند و ازطرفی بچهها فرصت نفس کشیدن هم ندارند و نمیخواهند به سینه زائری دست رد بزنند. یک حساب سرانگشتی که کردیم دیدیم روزانه چندهزار دست لباس در این غرفهها شسته میشود.
وقتی دیدیم وضعیت اینطوری است، نصف لباسهای در صف این قسمت را برداشتیم و بردیم به غرفه خودمان. از این به بعد کارمان این شد که صبح تا ظهر لباس خدام را بشوییم و از ظهر به بعد که زائرین مراجعه بیشتری به موکب دارند، همزمان لباسهای آنها را هم بشوییم و از بار بچههای غرفه شستشوی محوطه کم کنیم.
هوا داشت تاریک میشد و بچههای بخش اسکان کم کم پتو و موکتهایشان را رو میکردند.
داشتم به سمت غرفه شستشوی مستقر در محوطه میرفتم تا آخرین دسته لباسهای زائرین را هم بگیرم و در غرفه پشت موکب بشوییم.
پیش خودم گفتم راستی الان حدود ۴ روز است که سری به ایستگاه صلواتی نزدهام. راهم را کج کردم و وارد ایستگاه صلواتی شدم. بچهها با روپوشهای سبزشان داشتند جای دیگهای شام را محکم میکردند!
آنها خادمان افتخاری بودند که به زائران حسینی خدمت میکنند، زمانی که سختی کار آنها را از نزدیک مشاهده کردم، به خودم گفتم: نه فقط ما، بلکه همه خدام موکب فرصت نفس کشیدن هم ندارند.