پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلامالله علیها: زائر وقتی عزم زیارت میکند, میداند که تجلی مختصری از درک معنای وصال و اقامه ادب در محضر اولی الامر را میتوان در ساحت قدسی آستان احساس کند.
حرم تصویری کوتاه و گویا از روضهای برای سیر در آفاق قدسی آستان است و درک زیارت بامعرفت از حدود توجه و کُرنش در مواجهه با کلمه آستان آغاز میشود.
در این میان زائر را باید با شأن صاحبان آستان تعریف کرد، مؤمنی که در حرم بیتوته گزیده تا آستان نشینی را مقدمه وصال و درک ترنم حضور مولا کند.
وارد آستان قدسی حضرت معصومه سلامالله علیها که میشوی، زمان متوقف میشود! چرخ فلک از گردش بازمیایستد و همه ستونهای آسمان برای مؤمن راهی میشوند تا سیر و کسب معرفت در آسمانها را آغاز کند، گویا ولینعمت این آستان در پیشگاه ازلی پروردگار شأن و مرتبهای ستودنی دارد، مرتبهای که وجودش را امامی معصوم گواهی میدهد.
لحظاتی میگذرد و زائران که محو رقص و اطوار پرچم گنبد شریف شدهاند، زیر لب کلماتی را زمزمه میکنند و این وقوف آنان است که تو را محیای سیری در درون انفاس جلا یافته حاضر در حریم آستان میکند، خوب که در متن زائران تأمل میکنی میبینی معتکفان مسجد بالاسر همه از دیار سلوک میآیند! مسجد بالاسر حلقه وصلی است که عارفان را با سیر امت در مراتب الهی شأن حضرت گره میزند! آری اینجا اُمی بودن والاترین مقام زائر است؛ شأنیتی که کریمانه به زائر تقدیم شده تا سالکان را با منطق سیر درونی همراه سازند!
پرچم گنبد حالا آرامگرفته و زائر را به تبرک از حدود مضجع شریف میخواند، اینجا خو گرفتن با منطق توحید یک منش است، منشی کریمانه که زائر را متوجه خود میکند، توجهی که عالم معنا و بصیرت را محیای ادراک ایمانی مؤمن میکند.
…و آرامش محیای عزم مؤمنان میشود، عزمی که از مؤمن در سیر زندگی وجه الله میسازد!
نزدیک شدم، پیرمرد ظاهراً سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما قرآنی در دست گرفته بود! به خلوت او نزدیکتر شدم, سکوت و آرامش او همه هیاهوی حرم را بر گوشهایم بست! آرام و دلشکسته به ضریح مطهر مینگریست.
منتظر ماندم تا سیر و الگوی زیارتش را کامل بدانم، اما سکوت او حرفهایی داشت که دوات قلم را در تحریر معنایش عاجز میکند.
مصحف شریف قرآن را به سینه نزدیک میکرد و گاهی هم بعد از زمزمهای آن را میبوسید.
متوانم بگویم در آن هیاهوی آن روز حرم بهجز پروردگار عالم شاید فقط من او را به تماشا نشسته بودم؛ صفحهای از مصحف شریف قرآن را گشود! نزدیکتر شدم شاید بفهمم چه آیه و یا سورهای برای خواندن انتخاب میکند.
صدایی به گوش نمیآمد و بازهم سکوت! سکوت و آرامش او ساعتی من را محو تماشای خودکرده بود! این تأمل و ادب آنهم با کهولت در نگاه من ستودنی و جذابیتی توحیدی برای تماشا کردن بود.
ساعتی گذشت و من خسته شده بودم، گویا پاهایم توان ایستادن نداشت. به دیوار کنار درب تکیه زدم و به روی زانو نشستم.
بابی به زمینه سبز پشت ستونهای زیر گنبد مخفی شده و برخی از عارفان را به سکوت خلوت خود میخواند! پیرمرد هم به همین باب که از جنس ادب بود پناه آورده و خلوتگزیده و من داشتم خلوت او را به هم میزدم.
به خودم که آمدم پیرمرد نیز کنار من تکیه بر دیوار نشست، خادمی ما را از سد راه آنجا منع کرد، اما پیرمرد با لبخندی خادم را مجاب کرد تا لحظاتی آنجا بمانیم!
از من پرسید: سیاهی را به تماشا مینشینی یا آنکه سایه سیاهی در پرتو نور تو را مجذوب میکند؟
تعجب کردم و با تعجب به چهره ساده و بیآلایش او نگاه کردم،با خودم گفتم چه سخن عارفانه و دلنشین گفت! پاسخی ندادم و سعی کردم با لبخندی جسارتم را محیای جبران کنم. در همین حال پیرمرد قرآن را به من داد و گفت: اینجا زائر منطق زیستن و اندیشیدن میآموزد و سفره کریمانه اهلبیت مرزی بر اعتبارات اجتماعی جامعه امروز نمیگذارد! اینجا همه عارفانه منطق توحید را میآموزند!
پیرمرد محیای رفتن شده بود و من هنوز منتظر کلمات جدید متحیر به او نگاه میکردم…
تجربهای شیرینتر از عسل، اما کوتاه… حرفهایی که در تمام طول عمر در همه کلمات و واژههای کتب ندیده و نشنیده بودم! درحالیکه زبان پیرمردی آنان را به نشانه ادب در محضر حضرت فاطمه معصومه سلامالله علیها اقامه میکرد!
اینجا مدرسه عرفان اُمت است…
اینجا قم آستان قدسی حضرت معصومه سلامالله مبدأ سیر و حرکت بهسوی آگاهی و اندیشه است و ازاینجا زندگی آغاز میشود…
سلمان
آستان یا مبدأ اندیشه و زندگی / روایتی از انس عارفانه یک زائر
میتوانم بگویم در آن هیاهوی آن روز حرم بهجز پروردگار عالم شاید فقط من او را به تماشا نشسته بودم؛ صفحهای از مصحف شریف قرآن را گشود! نزدیکتر شدم شاید بفهمم چه آیه و یا سورهای برای خواندن انتخاب میکند.
پایان پیام/ ۱۱۱
۹ آذر ۱۳۹۸
کد خبر: ۵۵۳۷۵
لینک صفحه کپی شد