پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلامالله علیها؛ عادت دارد همیشه از صحن صاحبالزمان(عج) وارد حرم حضرت معصومه سلامالله علیها شود. خودش میگوید بینظیر است. انگار اینجا همه چیز دارند با آدم حرف میزند.
خادمان واحد خدمات سالمندان، با صندلیهای چرخدارشان که به خاطر باران این روزها حالا مجهز به چتر مخصوص هم شده است، کنار در بزرگ ورودی، به ردیف ایستادهاند و حواسشان جمع است که مبادا کسی از عاشقان اهلبیت(ع)، حتی اگر پیرزنی لنگلنگان یا پیرمردی عصا به دست باشد، از کنارشان بگذرد و آنها نبینند. همه خادمان این آستان، شب شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها آماده خدمت گذاری به زائران هستند. از کنارشان میگذرم و وارد حرم میشوم.
کمی جلوتر، آب حوض بزرگ وسط صحن، به خاطر آببازی بچهها موج میزند و تصویر زائران را در خودش حل میکند. پارچههای بزرگ عزا، دورتادور صحن نصب شدهاند و روی آنها به خط زیبایی نوشته شده است: «السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها…»
کمی آنطرفتر از جایی که زائران و توریستهای خارجی مشغول عکسهای یادگاری هستند، جایی از صحن که خلوتتر است، کبوترها با بچههای گندم به دست بازیشان گرفته است. بچهها میدوند و گندمها را با تمام قدرت میپاشند به سمت کبوترها؛ کبوترها همه به هوا بلند میشوند و بچهها جیغ میزنند و به سمت مادرهایشان فرار میکنند. دوباره بچهها با خنده و مشتهایی پر از گندم میدوند سمت کبوترها… .
شاید بچهها خودشان خبر نداشته باشند اما آنها هم خادمان این آستان مقدس هستند در واحد «گندمرسانی به کبوترهای حرم حضرت معصومه سلام الله علیها».
از پنجره فولاد جدید حضرت، ضریح را دیدم و… به قول شاعر، همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم/ قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم… .
مثل همیشه پای ضریح رسیدم و شروع کردم به خواندن شعرهای طلاکوب بالای ضریح:
اين بارگه كه خاك درش مشك
اذفر است/ بويش چو بوی خُلد برين روح پرور است
دارالشّفا و عُقده گشا و
فَرَح فزاست/ بابِ اَمان ز محنت فردای محشر است
طورِ حضور و مطلعِ نور و
مطافِ حور/ آرامگاه دختر موسی بن جعفر است
خادمی آنطرفتر داشت به
بچهای که بغل پدرش بود شکلات میداد و با چوبپر سبز و نرمش با او شوخی میکرد…
.
صدای روضه میکشاندم به سمت شبستان امام خمینی(ره). غروب دلگیریست، هق هق گریه امان زائران را بریده است چراکه روضهخوان از درد آتش و سوختگی میگوید و داغ دَر بر روی قلبها سنگینی میکند؛ با اشاره او نگاهها به تصویر زیبای سردار در شبستان امام خمینی(ره) خیره میشود و باری دیگر تکرار درد سوختگی یاد دستهای سوخته سردار را برای زائران زنده میکند.
روضهخوان با صفاییست. میگوید توی کتاب خاطرات شهید محسن حججی خوانده است، این شهید علاقه زیادی به حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها داشته است و توی هر فرصتی خودش را به قم میرسانده.
زائران از این حرف روضهخوان به خودشان میبالند که این روزها در شهر کریمه اهلبیت(س) نفس میکشند.
میگوید شهید محسن حججی عزیز هر بار که به قم مشرف میشده است، حتی اگر یک ساعت در قم بود، دوبار به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها برای زیارت مراجعه میکرد. یکی به نیت خود حضرت معصومه سلام الله علیها و دیگری به نیت مادرمان، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها….
همه شبستان گریه میکند. راستی عجب معرفی دارند این شهدا. روضه تمام میشود و سینهزنی آغاز میشود. مگر همین سینهزنیها کمی مرحم زخم دلهای سوخته این زائران باشد.
مراسم تمام میشود. بعضیها قرآن باز میکنند و بعضی دیگر زیارت مخصوص میخوانند. احساس میکنم دوباره باید به سوی ضریح بروم.
بلند میشوم و خودم را در مسیر رود پرشور عاشقانی که به سمت ضریح جاری هستند قرار میدهم.
دقیقهای بعد، ضریح خودنمایی میکند.
دست میگذارم روی سینهام و با معرفت میگویم: السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها…؛.
یاسر ولیا بیدگلی