پایگاه خبری آستان حضرت معصومه سلام‌الله علیها، باور کنیم رجعت سرخ ستاره را…[۱]؛ نسل ما معنی داغ جگرسوز را نمی‌فهمید سردار؛ ما طعم تهدیدشدن غرور ملی را نچشیده بودیم. هر چه تا امروز دیدیم و فکر ‌کردیم اسمش داغ است و مصیبت در برابر آنچه حالا می‌بینیم هیچ نبود.

ما چه می‌دانستیم اینکه یک روز چشم باز کنی و ببینی پشت و پناه یک مملکت را ارباً اربا کرده‌اند یعنی چه. ما از دردهای عمیق این انقلاب فقط خاطراتش را شنیده‌ایم: خاطرۀ انفجار دفتر ریاست جمهوری… ترور بهشتی… اشغال خرمشهر… رحلت امام… . انگار نه انگار که از همۀ این مصیبت‌ها فقط سه دهه گذشته.

ما آن‌قدر در سایه امنیتی که تو برایمان ساخته بودی غرق شدیم که به فکرمان خطور نمی‌کرد باطل به همین زودی‌ها دستش به تو هم برسد. البته که می‌دانستیم عاقبتِ یک عمر جهاد تو چیزی جز شهادت نیست. این همه که تو متضرعانه خدا را در طلب شهادت قسم داده بودی، این همه که آقایمان از خدا خواسته بود عاقبت تو را ختم به شهادت کند، این همه که در پرکشیدن حاج احمد سوخته بودی، مگر می‌شد خدا مرگ دیگری برایت خواسته باشد؟

اما… اما… زود بود سردار… ما باهم یک قراری داشتیم. خدا می‌داند از آن صبح ۱۸ شهریور ۹۴ که فرمانده‌ات با همان اطمینان همیشگی به ما وعده داد اسرائیل ۲۵سال آینده را نخواهد دید،[۲]

ما هزاران بار صبح این پیروزی را با علمداری تو تصور کردیم؛ هزار بار در رؤیاهایمان تو را دیدیم که از روی بلندی‌های جولان خبر این فتح مبین را به گوش عالم می‌رسانی. و بازهم خدا می‌داند که ما هر روزمان را به امید تحقق همین تصویر می‌گذرانیم.

حالا چطور باید دست توی این قاب ببریم و رسیدن این وعدة صادق را بدون تو تخیل کنیم؟ چطور بار داغ این غیبت را که حالا سنگینی‌اش از تاب شانه‌هایمان فراتر رفته، سبک کنیم؟ در این مدت هرچه روضه بلد بودیم خواندیم… از لحظۀ رسیدن خبر عباس علیه السلام به حرم… از نیامدن میر و علمدار… از انکسار کمر حسین علیه السلام… از بدن رشیدی که عاقبت تمامش توی یک عبا جا شد… از دستی که در دل بیابان جا ماند… از انگشتری که چشم ساربان را گرفت… از فاصلۀ تل تا مقتل… از اضطراب زینب سلام الله علیها… و امان از این اضطراب زینب سلام الله علیها که ما را جان بر لب کرده. اما این خیال خامی بود که روضه دل را سبک کند! اصلاً اینکه تو خودت یک تنه این همه روضه داری ما را زمین‌گیر کرده.

گفتن ندارد که آمدن در میان آن جمعیت کهکشانی روز تشییع هم ذره‌ای از حرارت این داغ کم نکرد. برعکس آن اشک‌های بی‌امان امام انقلاب… لرزیدن شانه‌هایش در بدرقۀ تو… حدیث آرزومندی‌اش در طلب شهادت… هر چه آتش در دل داشتیم را مضاعف کرد. حتی آن سیلی تاریخی[۳] که به صورت خصم نواختیم هم قادر خنک کردن این جگر سوخته نبود.

اصلاً این سوختن امروزی نیست. ما مُهر این داغ را از شب ثقیفه داریم… از کوچه‌های تاریک مدینه… از بین در و دیوار… از فرق شکافتۀ علی… از گودی قتلگاه… خون تو آتش‌زنه‌ای بود که هُرم این حرارت تاریخی را دوباره زنده کرد؛ تو با این‌گونه رفتنت آنچه را داشتیم از یاد می‌بردیم به سینه‌هایمان کوبیدی؛ حالا مگر می‌شود بار این مصیبت ۱۴۰۰ساله را سبک کرد؟ این غرورهای درهم‌شکسته را، این بغض‌های در گلو رسوب‌کرده را، این خرمن‌های آتش‌گرفته را، این کمرهای تاشده را، فقط یک چیز مرهم است؛ قامت خم شدۀ ما را تنها یک امید دوباره راست می‌کند: نماز ظهر روز پیروزی در مسجد قدس!

ما باور داریم که گرمای خون تو و خیزش حق‌خواهان عالم به خون‌خواهی‌ات حتماً این فتح را نزدیک‌تر خواهد کرد و حتماً این فتح هم ظهور صاحبمان را… همان صبح صادقی که حتماً گره خورده با نوید رجعت تو و همرزمانت… مگر می‌شود یک عمر برای امام زمان سربازی کنی اما حلاوت زیستن در ملک توحیدی‌اش را نچشی؟ این وعده خدا با ماست و او صادق الوعد است. می‌بینی سردار؟ تو از قاب ما حذف نشدی. رؤیای اصلی ما هیچ چیزش دست نخورده. فقط خدا کند این انتظار به درازا نکشد.

تو پیش‌تر در دیده‌بانی‌ات به دشمن نهیب زدی که این جنگ را او آغاز خواهد کرد اما پایان کارزار به دست لشگریان خداست. هرچند حالا خودت در آستانۀ آغاز آنچه وعده‌اش را داده بودی دیگر این لشگر را فرماندهی نمی‌کنی اما ما از روز رفتنت غسل شهادت کرده‌ایم و رزم‌جامه‌هایمان را پوشیده‌ایم.

جنگی که گفته بودی شروع شده سردار از آن بالا هوای ما را داشته باش ما می‌رویم که تمامش کنیم. ما هر کدام سهمی از انتقام داریم…


[۱] . علی معلم دامغانی

[۲] . بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم

[۳] . ۱۸/۱۰/۹۸ بیانات رهبری در دیدار با مردم قم

نویسنده: خانم رایگانی