به گزارش پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلام‌الله علیها، این روزها خورشید دوباره نورانی شده و صبح‌ها از گنبد طلایی کریمه اهل‌بیت سلام الله علیها اذن طلوع می‌گیرد؛ هوای این روزهای دل زائران قابل وصف نیست. نه می‌شود نوشت هوای دل‌شان ابری‌ست. نه می‌شود گفت هوای دل‌شان آفتابی، نه می‌شود حتی مثل شاعرها سرود هوای دل‌شان بارانی، نه طوفانی نه صاف، نه هیچ، نه هیچِ هیچ… .

اصلا خیلی چیزها را نمی‌شود گفت، نمی‌شود نوشت، نمی‌شود سرود، نمی‌شود دید، نمی‌شود شنید و حتی نمی‌شود خواند… ابزارهای مادی و زمینی بشر، ناتوان‌اند از وصف احوالات مشتاقانی‌ که پس از ۷۰ روز بالاخره به محضر مبارک و مطهر بانوی کرامت مشرف شده‌اند.
خیلی چیزها را باید حس کرد، باید فقط و فقط فهمید؛ همین!

اصلا بانوی من، شما که خودتان خوب می‌دانید بعضی وقت‌ها مسئله خیلی فراتر است از گفتن و شنیدن و دیدن؛ مثل چشم‌هایی که در صحن شما می‌چرخند و دهان‌هایی که از حیرت وسع بخشش شما بازِ باز مانده‌اند و دست‌‌هایی که بی‌اختیار فقط به یک سمت اشاره می‌کنند و به هم نشان می‌دهند ضریح را‌ و گوش‌هایی که صداهای مختلفی با محور دین می‌شنوند.

از یک سو صدای دعا برای فرج، از سویی دیگر صدای دعا برای مظلومیت مسلمانان، از سوی دیگر صدای دعای مادری برای شفای مریض، صدای جوانی که امتحان بزرگی در پیش دارد، صدای دیگری که برای تازه فرزندش طلب عاقبت بخیری می‌کند، صدایی که می‌خواهد خانواده تشکیل دهد، صدای بچه‌ای که رونق کسب و کار پدر را می‌خواهد، صدای مستاجری که پناهش خانه امن شماست، صدای گنه‌کاری چون من… .

اما همه این‌ها به کنار. گمانم در صحن عتیق خبرهایی به آدم‌ها می‌دهند! چیزهایی رد و بدل می‌شود که آدم‌ها شاید شرمنده می‌شوند از بیان نیازشان! این آدم‌ها مبهوت بزرگی و بخشش کسی‌اند که یادشان می‌رود نیازشان.
چه زیبا گفت شاعر که گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم، چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی.

آری! که مسئله ما و هرکسِ دیگری با شما فقط حس است. چیزی که با ابزارهای مادی واگویه نمی‌شود! حسی الهی و ماورای فهم آدم‌های دیگر. هرکسی برای خودش چیز‌هایی می‌فهمد که دیگران از فهم آن غافلان‌اند. هرکسی خودش حس خودش را دارد با شما. ولی‌نعمت شهر و دیار ما اگرچه شما هستید، ولی نعمت ما فقط اگر همین یک چیز هم باشد کافیست، چیز دیگری نمی‌خواهیم.

حالا که بالاخره درهای صحن و بارگاه حرم کبریایی شما باز شده است، چه بگوییم؟ نمی‌دانیم؟ وقتی هرچه هم که بگوییم باز هم گفتنی نیست؟

آری! این حس خاص قدم زدن قبل از طلوع هوای صحن جوادالائمه(ع) گفتنی نیست… . در صحن امام رضا(ع) اشک‌های چشم‌شان که در آستانه سقوط‌اند گفتنی نیست.

در آن لحظه که خورشید از گنبد طلا بعد از لختی تأمل اذن صعود می‌گیرد و رخصت خودنمایی، این اشک‌ها که از سجده کنندگان درگاهت اذن سقوط می‌گیرند، این‌ها هیچ‌کدام، هیچ‌کدام دیدنی نیست…

درصحن آینه صدای پچ پچ فرشته‌ها شنیدنی نیست… این کبوترهایی که دور گنبد می‌چرخند به عشق ضریح… آن سرهای روی چارچوب درهای منتهی به سمت ضریح… این بچه‌های سبک‌بال که روی دوش پدران‌شان پرواز می‌کنند به شوق ضریح… این خادمانی که یک چشم‌شان به مردم است و دیگری به ضریح… آن شعرهای هنرمندانه بالای ضریح… آن نذری‌های پیرمردها و پیرزن‌های شهرستان‌های دور سپرده شده تا اینکه زائری بیاندازد به ضریح…

آه! این زائرین دلتنگ ضریح… این زائرین دلتنگ ضریح… آه! این زائرین دلتنگ شما… این شما! این شما که آن‌قدر کریمید که ما حتی خانه‌مان را هم آن‌قدر دقیق نمی‌شناسیم که صحن و حیاط و کبوتر و خادم و دروازه و زائر و ضریح را… .

اصلا به گمانم درستش هم همین باشد؛ آری! ما زائرین از خانه‌مان از شهرهای دورمان سوار قطار و اتوبوس نمی‌شویم که بیاییم سفر زیارتی قم!
ما بعضی‌وقت‌ها از خانه‌مان در حرم، سوار قطار و اتوبوس می‌شویم که برویم مسافرت به یک شهرستان دور و دوباره خیلی زود برگردیم خانه، برگردیم قم، برگردیم و دوباره بایستیم توی صحن آیینه و دست بگذاریم روی سینه و بگوییم السلام علیک یا فاطمه المعصومه سلام الله علیها.

و بعد پرواز کنیم به سوی ضریح… .