پایگاه خبری آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، قصه کودکیتان را بارها خوانده‌ام؛ آن‌زمان که قرار شد مادر بین زیبایی خطاطی شما و برادرتان حسین(ع) داوری کند، اما ایشان سپردند به علی(ع)، و علی(ع) به پیامبر(ص) و پیامبر(ص) به جبرئیل و او به اسرافیل و اسرافیل به خدا و هیچکس قبول‌دار نشد و این‌کار از جانب خدا باز به مادر محول شد.

مادر که نمی‌خواست در این داوری، دل دو نور دیده‌اش شکسته شود؛ گردن‌بند درشتش را نشانه کرد و به شما گفت: من دانه‌هاى اين گردن‌بند را بين شما پخش مى‌كنم، هركدام مهره‌هاى بيشترى از اين گردن‌بند را بردارد، خط‍‌ او زيباتر است.

دانه‌هاى گردن‌بند، بين شما پخش زمین شد و جبرئيل كه در آسمان بود، مأموريت پيدا كرد كه بر زمين نازل شود و دانۀ جواهر اضافى را نصف كند تا هيچ‌كدام ناراحت نشوید، جبرئيل اين كار را به‌دليل بزرگداشت و احترام به مادر و هر دوی شما انجام داد.‌

شهادتتان را دوبار در تقویم‌ها نوشته‌اند، وقتی نامتان مسمای “غریب مدینه‌” دارد، جان شیعه هزاربار باید برای شما به لب برسد، شما به مادر کشیده‌اید؛ مادر، مدینه، دو تاریخ شهادت… انگار غربتتان را باید در دو فصل گریه کرد.

امروز سی و چند روز است شیعیان و محبین برای حسین‌(ع) گریه کرده‌اند و شاید تقدیر اینطور رقم خورده که شهادت حسن‌بن‌علی(ع) نیز در کنار غم حسین‌بن‌علی(ع) آتش به جان‌ها بزند تا دل مادر حسنین راضی شود.

کریم اهلبیت، غربت شما در این دنیا جرعه‌جرعه زهر جفا را در کام‌مان می‌ریزد، شما که زینت شانه‌های پیامبر(ص) بودید، چرا اینچنین در غربت بقیع آرمیده‌اید!

این روزها همه در تدراک سفر اربعین و مسیر نجف تا کربلا قدم بر‌می‌دارند، سید جوانان اهل بهشت؛ کاش راه بقیع و مدینه هم باز بود تا ما داغ جگرسوز و ندبه‌های دلمان را کنار شمع بی‌شمع و چراغت فریاد می‌زدیم.

در غربت شما همین بس که معاویه لعنه‌الله‌علیه مجلسی تدراک دید و همه هم‌پیاله‌های خود را دعوت کرد، عمروعاص، خالد‌بن‌ولید، قنفذ، مغیره… همه خبیثان کنار سفره معاویه جمع شدند، دهان نحس معاویه گفت اینجا جای یکنفر خالیست و آن یک‌نفر شما بودید!

دعوت شدید و جلوی چشمانتان به پدرتان جسارت کردند، شما با حلم حسنی‌تان آمدید و جسارت‌ و هتک حرمت را از تک‌تک ملعونین شنیدید، اما وقتی مجلس به مغیره رسید، دیگر نتوانستید تاب بیاورید، حسن جان وجود شما غریبانه شاهد جسارت‌های مغیره به مادر بود…

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می‌زد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد…

حسین‌جان و اما شما همسری به نام رباب در کنار خود داشتید که وقتی اربعین به کربلا رسید؛ گفت من دیگر بهانه‌ای برای رفتن به مدینه نمی‌بینم و اذن خواست از علی‌بن‌الحسین(ع) تا برای مظلومیت و غربت سیدالشهداء در کربلا بسوزد، اما حسن‌جان شما در خانه خود نیز غریبید!

کاش مانند برادر حرمی داشت حسن
کاش مانند برادر کفنی داشت حسین
هر دو نورند تفاوت سر همسر دارند
بد زنی داشت حسن، شیرزنی داشت حسین
سر به زانوی برادر، حسن آخر جان داد
کاش بالای سر خود حسنی داشت حسین

یا زهرا(س) دیدگان ما تا دنیا دنیاست وقف غریبی حسنین…

محبوبه حقیقت