بارها و سالهای متوالی است که من این گنبد گلدسته را می بینم؛ اما نمی دانم این چه حس رازگونه ای است که هر بار به سراغ من می می آید و حوریان این آستان ملک پاسبان تصور می کنند که این اولین بار است که من به شوق وصال خواهر خورشید آمده ام.
پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها: هرگاه به سوی آستان کریم ترین بانو رهسپار می شوم با دیدن گلدسته ها دلم می لرزد و شوقی مرا در بر می گیرد، قلبم به تپش می افتد و رنگ رخسارم به سان گندم زارهای فصل تابستان زرد می شود .
می خواهم این حس خود را در پس پرده نگاهم مخفی کنم؛ اما نمی دانم این چه رازی است که همواره سر درونم را فاش می کند.
بارها و سالهای متوالی است که من این گنبد گلدسته را می بینم؛ اما نمی دانم این چه حس رازگونه ای است که هر بار به سراغ من می می آید و حوریان این آستان ملک پاسبان تصور می کنند که این اولین بار است که من به شوق وصال خواهر خورشید آمده ام.
اما من در شوق و حسرت زیارت اولی ها به چهره آنها که با دیدن بارگاه ملکوتی کریم ترین بانوی شهر قم خیس می شود، خیره می شوم.
بارقه های اشک در نگاهشان همواره توجه مرا به خود جلب کرده و رازشان را برایم برملا می کند. به آنها نگاه می کنم، قلبم به تپش می افتد و به شوق و حس آنها برای زیارت بانوی کریمه(س) غبطه می خورم.
زائران بانوی کریمه(س) از هر نژاد و هر رنگ و از هرزبانی که فکرش را بکنی هستند؛ اما یک نکته مابین همه آنها مشترک است؛ حس سادگی و شوق زیارت که گاهی موجب می شود پیرمردی ۷۰ ساله در محضر بانوی کریمه دسته به سینه شده و به عشق بانو، کفش از پای بیرون کرده و با پای پیاده رهسپار حریم کوی یار شود.
خدایا؛ من به این همه اخلاص آنها غبطه می خورم، به گوشه ای از حرم می روم و با حسی سرشار از آرامش در کنار یکی از همین زائران جای می گیرم.
او پیرزنی سالخوره است که سن دقیقش را نمی داند، می گوید اولین باری است که با پسرش به زیارت بانوی کریمه مشرف شده و نامش فاطمه است و ازاین بابت که هم نام بانوی کریمه(س) است به خود می بالد.
می گوید من تابه حال به زیارت امام رضا(ع) نرفته ام ولی در اینجا خادمان و سخنرانان به من گفته اند که هرکس به زیارت حضرت معصومه(س) بیاید ثواب زیارت امام رضا(ع) هم در کارنامه او ثبت می شود.
وقتی نگاهش را دنبال می کنم متوجه می شوم که با دیدن بانوانی که حجاب فاطمی داشته و صورت خود را از نامحرمان پوشانده اند تعجب می کند، من از او می پرسم؛ آیا برای شما این حجاب زنان عجیب است، که پاسخ می دهد مابقی شهرها این گونه نیستند و بیشتر در شهر قم بانوانی با این پوشش دیده است.
من در پاسخ به او می گویم تعجب نکنید، این هم از برکات قدوم خواهر خورشید است که قم را عش و حرم امن اهل بیت(ع) کرده است.
از او می پرسم از حضرت معصومه(س) چه می خواهد، می گوید فرج می خواهم و شفاعت شب اول قبر.
از او می پرسم که سفر با این سن و سال برای شما سخت نبود؛ که پاسخ می دهد به شوق رسیدن خستگی راه برای او مانند عسل شیرین بوده است.
به من می گوید من مانند مادری که در انتظار فرزند خود بوده سال ها را به شوق این سفر نشسته ام و امروز که به این حرم رسیده ام دلم می خواهد سکوت کنم و در آرامش روی زیبای یار را به نظاره بنشینم.
نگاهی به من می اندازد و می گوید با دیدن حرم بانوی کریمه(س) آنچنان اشتیاق وجودش را فرا گرفته بود که نمی دانست باید از کجا و چگونه به پابوس یار برود که یکی از خادمان دستش را گرفته و قدم به قدم تا رسیدن به بارگاه یار او را یاری کرده است.
او می گوید که با دیدن ضریح منور بانوی کریمه حسی داشته که وصفش ناممکن است و با بیان این حرف اشک از چشمانش جاری می شود و با کنج روسری چشمانش خیس خورده اش را پاک می کند، چشمانی که مشخص است در هوای طاقت فرسای کرمان آفتاب سوخته و چروک شده است.
با صدای زنگ گوشی این زائر بانوی کریمه(س) که با زیارت آستان ملک پاسبان خواهر خورشید، در زمره بهشتیان قرار گرفته به خود می آیم و به من می گوید که پسرش زنگ زده و باید برود و من هم در حالی که از جایش بلند شده و چادرش را جمع می کند به او کمک می کنم و می گویم مادر، می دانستی که پاداش زیارت بانوی کریمه به نقل از امام رضا(ع) و جواد الائمه(ع) بهشت است؛ لبخندی می زند و می گوید نه و احساس خوشحالی بر چهره اش نمایان می شود و من به او نگاه می کنم و می گویم شما هم در زمره بهشتیان و در جرگه زائران علی بن موسی الرضا(ع) قرار گرفتید و این بهشت و شیرینی این زیارت گواری وجودتان باد و می دانم که فرشتگان مقرب این آستان ملک پاسبان نیزبالهای خود را فرش راه این بانوی بهشتی از خطه کرمان کرده اند.
من با نگاهم او را تعقیب می کنم و او دور می شود و هنگام خروج از شبستان بر می گردد و نگاهی به من می کند و به نشانه خداحافظی دستش را تکان می دهد و وصف حال من از گفت و گو با این بانوی بهشتی همین چند بیت غزل می شود که می گوید « تا خاک مرا سرشت، يا معصومه* روی دل من نوشت يا معصومه*يک پنجره پرواز مرا خواهد برد* از صحن تو تا بهشت، يا معصومه».
فاطمه قاسمی