یک عبد گنهکار و خدایی با رحمت بسیار…این است تکرار هرسال و ماه و روز و ساعت من… .من که نمکدان شکستنم و تو که مرحمت نمودنت عادت گشته و همین عادت هر لحظه توست که نور امیدی میتابد بر نَفس تاریک و خسته من…
بار خدایا! ای پروردگاری که در هر ذرهی نیکی تو را میبینم و خود را هزاران بار جای آن ذره میگذارم تا از لطف ذرهپروریات مرا پرواز دهی تا خورشید…
ای توانای یکتا! که قدرتت ورای هر چیزی است و در چشم برهم زدنی میتوانی نیستم کنی از هستی اما هرگز شَر و بدی در وجودت نیست و هرچه هست خیر است و مهر است و امید…
ای بخشندهی بیمنت! که هر بار کلاف نخی آوردم به بازار بیانتهای درگاهت و تو ای بیانتها، هزار هزار حسنیوسف به پایم ریختی؛ و من همیشه میدانم که دست پر از خالیام را میگیری و از گنجینه لطفت سیرابم میکنی، چون تویی یگانه دارای عالم…و نه مانند ما زمینیها که بخششمان معامله است برای سود و منفعت، که تو میبخشی به هرکس که نیازمند است و در انتظار جرعهای از دریای بیکرانت؛ و نه همین! که تو میبخشی به هر آنکسی که حتی تو را نمی شناسد و تو را نمیخواند و تو سیرابش میکنی از مِهرت چون شایستهی خداوندی توست…
حال به سلامگاه آمدهام، با دست خالی و دل پُر…حال به درگاهت سر پایین گرفته ام و دست نیاز بالا که عطا کنی به من…نه به اندازه لیاقتم، که قدری ندارم…نه به اندازه نیازم که محدود است؛ بهقدر لطفت که لطف تو نامحدود است…پس ببخش بر من تمام خوبیهای این دنیا و سرای دیگر را که اینگونه بذلی تو را زیبنده است…
و بردار از من تمام بدیهای دنیا و آخرت را که لکهای بر دامان عرشیات نمینشاند این مهربانی…؛ ای بلندمرتبهی بلند آوازه! ای صاحب جمیع برکات و نعمات!
ای منّانی که حاجت میدهی تمام جنبندگان را و ای سخاوتمندی که فضلت را پایانی نیست، آتش خَشمت را بر این بندهی پشیمانت حرام گردان ای مهربانترین مهربانان…
میلاد اسماعیلزاده