پایگاه خبری آستان مقدس حضرت معصومه علیهاالسلام: همه ما خادم هستیم. همه ما که تمام یا بخشی از زندگی خویش را وقف اهل‌بیت کرده‌ایم. چه حکم خادمی و پرونده و… در آستان داشته باشیم، چه نداشته باشیم. همین‌که عاشق و مرید این خاندان هستیم و همین‌که خود را در راه ایشان خرج می‌کنیم و عمر و وجودمان را در حد وسعمان وقف ایشان کرده‌ایم، همین یعنی خادمی. همین‌که خود را وابسته به ایشان میدانیم و حاجاتمان را از در این خانه می‌طلبیم یعنی ولی‌نعمت و صاحب‌اختیارمان این انوار مقدسه هستند.
و یک خادم باید بداند که در سختی و راحتی همه‌جوره باید در خدمت ارباب خود باشد. چه خوش‌عاقبت‌اند شیعیانی که در هر جایگاه و لباسی با یک قرار قلبی خود را وقف اهل‌بیت کرده‌اند و مدال خادمی بر گردن خویش انداخته‌اند و چون حضرت جون وفادار به ارباب خویش‌اند…
روز عاشورا در آن هنگامه‌ای که جون اذن میدان خواست حضرت اباعبدالله او را آزاد نموده و فرمود: أَنْتَ‏ فِي‏ إِذْنٍ‏ مِنِّي‏ فَإِنَّمَا تَبِعْتَنَا طَلَباً لِلْعَافِيَةِ فَلَا تَبْتَلِ بِطَرِيقِنَا،
تو آزادی، تو برای آسایش و امنیت در کنار ما بودی حالا سرنوشت خود را با سرنوشت خود را با سرنوشت ما گره مزن…
اما جون در فضای عاشقانه و با جملاتی که همه را تحت تأثیر خود قرار داد گفت: اين نه رسم وفاست و نه راه و رسم جوانمردى و آزادگى. حسين جان! من سیاه‌پوستم، و رنگ و بوى پيكرم ناخوشايند، همان‌گونه كه حسب و نسبم این‌طور است. اجازه دهيد تا بوى بهشت و نسيم دل‌انگیز آن بر من هم وزيدن كند تا هم پيكرم عطرآگين گردد و هم چهره تيره‏ام به سفيدى گرايد و هم حسب و نسبم با عمل شايسته و جهاد و فداكارى درراه حق و عدالت پر شرافت شود. حسين جان! نه! به خداى سوگند از شما جدا نخواهم شد، راه ديگرى نخواهم ‏رفت، از شما فاصله نخواهم گرفت تا خون من سیاه‌پوست، با خون پاك و پاكيزه شما بندگان پاك و برگزيده خدا و فرزندان گران‌مایه پيامبر كه هر دو در راه خدا ريخته مى‏شود بياميزد و من به نيكبختى جاودانه و افتخارى كه هماره در آرزوى آن بودم نائل آيم. نه! هرگز از شما جدا نخواهم شد.
«لا و اللَّه لا أفارقكم حتّى يختلط هذا الدّم الأسود مع دمائكم.» سالار بشردوست كه جام ديدگانش غرق در اشك شوق و حماسه بود، او را در آغوش گرفت، مورد مهر و محبت قرارش داد و به او اجازه جهاد و فداكارى داد …
آری آن غلام سیاه سیدالشهدا با سخنانی عاشقانه و عارفانه دل مولای خود را به دست آورد و اذن میدان گرفت. بیش از ۲۵نفر را کشت و باوجود کهولت سن جنگ نمایانی کرد تا آنجا که با ضربتی بر سرش از توان افتاد و در رکاب مولای خویش جان داد. لحظه شهادت در دامان سیدالشهدا بود و حضرت دست نوازش بر صورت سیاه او می‌کشیدند و برای او اشک می‌ریختند و دعایش می‌کردند. «اللّهم بيّض وجهه، و طيّب ريحه، و احشره مع الابرار، و عرّف بينه و بين محمّد و آل محمّد.» بار خدايا! چهره‏اش را سپيد و نورانى و پيكرش را عطرآگين و خوشبو ساز. او را با نيكان و شايستگان محشور فرما و ميان او و خاندان وحى و رسالت آشنايى و دوستى- در سراى ديگر- قرار ده.]

به دعای امام چهره جون همان‌جا نورانی و روشن گردید..
نقل است آنگاه‌که بنی اسد برای دفن پیکر مطهر شهدای کربلا آمدند رایحه خوشی از یکی از این ابدان مطهر به مشام می‌رسید که او کسی نبود جز جون بن حوی مولی اباذر!
آری چه خوش‌عاقبت‌اند آنان که خود را وقف اهل‌بیت کرده و تا پای جان… چه در سختی‌ها و ناگواری‌های روزگار و چه در راحتی‌ها و لذت‌ها هیچ‌گاه از در این خانه جدا نمی‌گردند…